Tuesday, December 1, 2009

یک‌ زندانی: خشونت اعدام روی چشم‌های تار حامد


گاهی ناخواسته پرت می‌شوی جایی که از آن هیچ شناختی نداری و به هیچ وجه دوست نداری آن‌جا باشی. نه نیازی به آن وضعیت داری و نه برای قرار گرفتن در چنان شرایطی آماده‌گی ذهنی داشته‌یی. خیلی مواقع و برای بسیاری این اتفاق می‌افتد. اما گاهی هم هست که تو را مجبور به پذیرش و قرار گرفتن در شرایطی خاص می‌کنند، حکایت زندانی شدن حامد روحی‌نژاد و گرفتن حکم اعدام‌اش را می‌توان با چنین نگاهی سنجید.

حامد روحی‌نژاد متولد 1364 است، چیزی در حدود 23 سال سن دارد. از اهالی محله‌های جنوب شهر تهران به نام چهاردانگه. در مورد زنده‌گی‌اش می‌نویسد: «زنده‌گی در کوچه پس کوچه‌های جنوب شهر تهران، چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد و آن هم با حقوق ناچیز پدری که با سختی بیش از حد و حصر برای تهیه لقمه‌یی نان از صبح علی الطلوع تا آخر شب به سخت‌ترین کارها تن در می داد، تا حدی که گه‌گاه قادر به دیدن روی پر از درد پدر نبودیم.» و دانش‌جوی فسلفه‌ی دانhamed-rohinejadش‌گاه شهید بهشتی بوده است که نشان دهنده‌ی استعداد و هوش و پشتکارش است.

حامد در فقر و نداری بزرگ می‌شود: «گذران بزرگ شدن در میان کودکانی که همه‌گی در فقر و نداری، آه در بساط نداشتند، خاطره‌یی نیست که بتوان آن را از ذهن پاک کرد، اما سخت‌تر از آن، سخت‌تر از همه‌ی این وقایع، دستان ترک خورده‌ی مادری بود که با آب سرد به شست‌وشو مشغول بود اما خم به ابرو نمی‌آورد.»

او مثل بسیاری از جوانان دیگر ایران، در پی زنده‌گی بهتر از ایران خارج می‌شود: «بار فقر و سختی‌های یک خانواده کارگر از سویی و ابتلا به “بیماری ام اس” و مخارج طاقت فرسای آن، مرا به آن‌جا سوق داد که برای رهایی از این همه سختی، راهی خارج از کشور شوم. تا باری گرانتر از غم نان بر دوش خانواده نگذارم و خرج مداوا را بر آن‌ها تحمیل نکنم.»

و بعد از شکست در این سفر نافرجام که منجر به بازداشت سه ماه وی در کردستان عراق هم می‌شود به ایران باز می‌گردد. بعد از بازگشت به کار و زنده‌گی عادی خود برمی‌گردد و درس‌اش را در دانش‌گاه نیز دنبال می‌کند، اما به یک‌باره ورق برمی‌گردد و در شبانگاه 14 اردیبهشت 1388 بازداشت و به بند 209 زندان اوین منتقل می‌شود. یعنی درست 39 روز از قبل انتخابات 22 خرداد که به کودتای حکومتی علیه مردم ایران منجر شد. می‌نویسد: «بعد از بازگشت به اطلاعات رفتم و همه داستان سفر را گفتم و آن‌ها هم بعد از شنیدن به من گفتند، «تو مرتکب هیچ جرمی نشده‌یی و می‌توانی به دانش‌گاه بازگردی»، اما متاسفانه ده ماه بعد یعنی در تاریخ 14 اردیبهشت 88 دستگیر شدم تا در آینده قربانی نتایج انتخابات‌ام کنند.»

اتهام حامد روحی‌نژاد در این زمان عضویت یا هم‌کاری یا ارتباط با انجمن پادشاهی ایران بوده است، انجمنی که خود نیز این موضوع را تکذیب می‌کند، آن هم در زمانی که برای هر گروهی داشتن زندانی در زندان یک افتخار و باعث کسب وجهه است.

در این زمان نه حامد روحی‌نژاد را کسی می‌شناخت، و نه اتهام‌اش چه در نظر مقامات امنیتی و چه از نظر دستگاه قضایی امر مهمی تلقی نمی‌شد. انجمن پادشاهی نه توان بسیج توده‌یی داشت، نه جای‌گاه درخوری و نه عمل‌کرد قابل توجهی.

انتخابات ایران و کودتای انجام گرفته‌ی دولتی و سرانجام اعتراض‌های مدنی مردم، مشروعیت و مقبولیت جمهوری اسلامی را نه تنها در داخل که در سراسر دنیا به باد می‌دهد. این موضوع اتاق فکر ستاد کودتا را به نوشتن سناریویی ترغیب می‌کند که حامد روحی‌نژاد از قربانیان آن است. کسی که در 39 روز قبل از انتخابات بازداشت شده و در بند 209 زندان اوین زندانی بوده است، متهم به «آشوب و اغتشاش» بعد از انتخابات در خیابان‌ها می‌شود و در دادگاه‌های دستگاه قضایی محاکمه می‌شود و البته وادار به اعتراف هم می‌شود. حامد در نامه‌یی به یکی از هم‌سلولان خود که اکنون آزاد است می‌نویسد:

«تنها جرمی که در پرونده‌ام بود خروج غیرقانونی از کشور بود که آن هم دلایل قانع کننده خود را داشت و برای‌ات گفتم با اجازه‌ی وزارت اطلاعات به ایران بازگشتم، به یاد بیاور که با چشمانی اشک آلود به تو گفتم که زیر بار شکنجه‌های روحی و تهدیدهای وحشتناک هر آنچه را بازجویان از من می‌خواستند و برای‌ام‌‌ دیکته می‌کردند با کراهت تمام و در حالی که از نوشتن آن‌ها لرزه بر اندام‌ام می‌افتاد، نوشتم. آن هم نه به خاطر وعده‌های آنان در مورد بازگشت به دامان خانواده‌ام و نه به خاطر بازگشت به میان مردم و ادامه‌ی تحصیل در دانش‌گاه، بلکه فقط و فقط به خاطر این‌که زیر بار شکنجه‌های روحی بیماری‌ام عود نکند و بینایی و حس بدن‌ام‌‌ را از دست ندهم، هر چند که سرانجام چنین شد و من هم اکنون با صورتی چسبیده به ورق می‌توانم برای‌ات بنویسم.»

حامد روحی‌نژاد نه تنها خود برای اعتراف و تن دادن به سناریوی شوم کودتاچیان مورد فشار قرار می‌گیرد، بل‌که خانواده‌ی او نیز برای تکمیل سناریو تحت فشار بودند. او در همین نامه می‌نویسند: «هیچ چیز برای‌ام هول‌ناک تر از این نبود که تهدید این چنینی که خانواده‌ات را برای بازجویی به ۲۰۹ می‌آوریم عملی شود و خانواده‌ام نیز تحت اجبار و فشار برای حفظ جان من مقر به نادانسته‌هایی شوند که من خود تحت اجبار و شرایط خاص مجبور به نوشتن املای بازجو شده بودم.»

با گذشت همه‌ی این‌ها حکم اعدام حامد صادر می‌شود، چشم‌های حامد اکنون تار است و برای تحت فشار بودن و کنترل بیش‌تر مثل بسیاری از زندانیان سیاسی به بند 350 زندان اوین منتقل شده است. بیماری ام.اس داشتن آن هم در چنین شرایطی وضعیت جسمی بیمار را بدتر از شرایط عادی می‌کند. گرفتن حکم اعدام آن هم در مورد ماجرایی که هیچ دخالتی در آن نداشته‌یی و حتا اخبارش را هم به خاطر زندانی بودن نشینده بودی، یک «جنایت» تمام عیار است که عاملان‌اش اگر نه امروز، فردای امروزها باید پاسخ‌گوی آن باشند. این جنایت آشکار و محرزی است که به هیچ وجه نمی‌توان آن‌ را کتمان کرد.

حامد غریبانه در زندان است، مانند زندانیان سیاسی مشهور از چتر حمایتی برخوردار نیست و افراد رابطه‌‌دار در قدرت هوای او را ندارند. با 23 سال سن و بیماری‌اش چیزی از زنده‌گی ندیده، بسیار از این دنیا طلب‌کار است، اما مدعیان اسلام‌ طناب دار را بر گردن مظلومیت‌اش انداخته‌اند.

حامد در نامه‌اش می‌نویسد: «تمام ناگفته‌های‌ام را برای‌ات گفتم و تو می‌دانی که تمام اتهاماتی که به من مربوط نیست و برای‌ام تراشیده‌اند همان‌ها حلقه‌ی داری شده‌اند به دور گردن‌ام و اکنون نیز برای‌ات می‌گویم که مدتی است که همان اندک توجهی که به بیماری‌ام می‌شد نیز وجود ندارد و بازگشت حواس بدن و بینایی‌ام پس از تجدید نظر در حکم ناعادلانه‌یی که بی‌هیچ گناهی برای‌ام صادر کرده‌اند تنها آروزی‌ام است. تا روز بازگشت به دامان جامعه و خانواده‌ام را جز با طلب صبر و آرامش از خدا نمی‌توانم تحمل کنم و البته با تمام وجودم از خدای خود سپاس‌گذارم که مرا در راهی قرار داد که دغدغه‌یی جز خدمت به خلق‌اش نداشتم و اکنون نیز به جرم خدمت به مردم در این ناکجا آباد اسیرم و قرار است به همین جرم گرفتار چوبه‌ی دار شوم و برای‌ام هیچ افتخاری بالاتر از این نیست که فدای هموطنان‌ام شوم.»

این سرگذشت حامد است، حامدی که تنها جرم‌اش «قربانی» شدن است، حامد بیمار محکوم به اعدام، اکنون در زندان اوین تحت فشارهای روحی بیمارتر از قبل است…


من نمی دانم از این همه ظلم دیگر باید چه بنویسم، به خدا که دیگر نمی‌دانم…

No comments:

Post a Comment

درخواست صدور حکم بازداشت بین المللی برای خامنه ای

Image and video hosting by TinyPic